|
جمعه 8 خرداد 1394برچسب:, :: 12:2 :: نويسنده : منتظر سردار
خدا آنجا بود و نگاه می کرد ،، مثل همیشه فقط نگاه می کرد....
من بودم و بغض ، من بودم و یک دنیا حرف نگفته که درست بالای قلبم سنگینی می کرد.... دیگر نه مثل گذشته نای فریاد کشیدن دارم، نه حوصله ی اعتراض...... بگذار خدا همچنان ناظر باشد ، من می روم ، می گذرم............. نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |